مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

تولد مهلا

بعد از تولدی که برای من گرفتن جو تولد توی خانواده گرمه برای همین عمه لیلا هم برای تولد یکسالگی مهلا و همین طور جشن الفبای ابوالفضل یه جشن کوچولو گرفت من کلی ذوق داشتم قبل رفتن چون مامان میدونست که من تو شلوغی غذا نمی خورم یه سوپ برام درست کرد و یه خورده خوردم بعد هم حاضر شدیم و رفتیم محمدجواد و کیمیا نیومده بودن ولی من با ابوالفضل و بهار کلی بازی کردم از شام بگم که سر سفره کنار ننه جون و بهار نشستم و اصلا عین خیالم نبود که مامان و بابا کجا نشستن اما دریغ از خوردن حتی یه لقمه غذا. بیچاره بهار برات لقمه میگرفت و بهت میداد اما اصلا دست نمیزدی اونم به مامانش میگفت ببین من غذا براش مچاله میکنم نمیخوره  موقع کیک هم که دیگه حرفه ای شده بودم شم...
11 خرداد 1394

بیماری و بهونه گیری

دوباره مثل سال پیش تو اردیبهشت مریض شدم باز سرماخوردگی با عفونت گلو همراه با عوارض گوارشی طوری که اصلا چیزی نمیخوردم و تا یکی دو لقمه غذا میذاشتم دهنم میگفتم دلم پر شده این حالت تهوع طوری بود که از خونمون بدم میومد مخصوصا وقتی که میخواستم بخوابم و مرتب گریه میکردم که بریم بیرون بریم دردر حتی حاضر بودم که برم دکتر و حتی آمپول بزنم اما تو خونه نباشم تمام وقت گریه میکردم و بعضی وقتا از زور گریه و بیتابی خوابم میبرد ولی باز نیمه شب بیدار میشدم و گریه که بریم بیرون. این وضعیت ادامه داشت که یهو مامان متوجه دونه های قرمز رو پوستم شد اول فکر کرد که اگزما هست و همون پماد ها رو استفاده میکرد اما تاثیری نداشت تا روز دوشنبه که یدفعه خیلی زیاد شدن و تمام...
2 خرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد